بشدی و
دل ببردی و
به دست ِ غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی....
سعدی
قربان قد خمیده ات، عزیز بهتر از جانم... تو را چه به تخت بیمارستان؟... پاشو، دورت بگردم...
آنا گاوالدا:
آموخته ام که وابسته نباید شد
نه به هیچ کس، نه به هیچ رابطه ای
و این لعنتی، نشدنی ترین کاری بود که آموخته ام.
منتظرت می مانم... تمام می شود یا تمام می شوم...
بعضی وقتا تو دعوا فقط باید نگاه کنی! سکوت کنی! فحشاشو بده و بهونه هاشو به جون بخری! تموم که شد بغلش کنی و آروم در گوشش بگی: با من نجنگ! من دوستت دارم.تو یادت نیست ولی من خوب یاد دارم که برای داشتنت دلی را به دریا زدم که از آب میترسید...
پ ن:نمی دونم از کیه
ارزش این جا به اندازه ی خرید شارژ یک خط اعتباریه...
پاییز هم که باشد
کلمات
این جا می شکفند
شک ندارم باز پاورچین پاورچین
از این جا گذشته ای...
عشق تو
از من
آدم ساده ای ساخته !
کافی است به دروغ بگویی
می آیی که بمانی ...
من بدبخت
خوشبخت ترین آدم روی زمین می شوم !
کاظم خوشخو
اذ رای نارا فقال لاهله امکثوا انی انست نارا لعلی اتیکم منها بقبس او اجد علی النار هدی- طه(10)
بی بی، قلیانش را که می کشید، خاکستر و سوخته های تنباکو را می ریخت گوشه ی باغچه. تا وقتی زنده بود کارم همین بود که بروم خاکسترها را زیر و رو کنم به امید پیدا کردن جرقه ی کوچکی تا فوتش کنم و آتش دوباره جان بگیرد.
حکایت این روزها هم همین است. آدمی، خاکستر خاطره های گذشته را پس می زند تا آتش احیا شود. چه کار بی خودی!