اذ رای نارا فقال لاهله امکثوا انی انست نارا لعلی اتیکم منها بقبس او اجد علی النار هدی- طه(10)
بی بی، قلیانش را که می کشید، خاکستر و سوخته های تنباکو را می ریخت گوشه ی باغچه. تا وقتی زنده بود کارم همین بود که بروم خاکسترها را زیر و رو کنم به امید پیدا کردن جرقه ی کوچکی تا فوتش کنم و آتش دوباره جان بگیرد.
حکایت این روزها هم همین است. آدمی، خاکستر خاطره های گذشته را پس می زند تا آتش احیا شود. چه کار بی خودی!