ای که مرا خوانده ای
راه نشانم بده...
سـلوا القــلوب عن المودات، فانها شواهد لا تقبل الرشا (غررالحکم و دررالکلم- علی بن ابی طالب علیه السلام)
دوستی و محبت را از دلها بپرسید، که دلها گواهانی هستند که رشوه نمیپذیرند...
به گوش ها و چشم هایم دیگر شک کرده ام... خرده عقلی که حالا ماه رخ می رود به دلی که قربانی ست...
آفتاب سر ظهر حتی عرضه ی این را هم ندارد که از سوز باد سردی که آشغال های کف حیاط را به این طرف و آن طرف می پراکند، بکاهد، مچاله تر می شوم به ناچار...
یخْرُجُ مِنهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ...
انگار کن مروارید ریخته باشند لا به لای حریر موهات... دست هام...
مَثَل نور او، چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشهاى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است... روشنى بر روى روشنى است ...(نور-35)
حاصل هنر آینه کاری، ایجاد فضایی درخشان و پرتلالو است که از بازتاب پی درپی چشمان تو در قطعات بی شمار آینه پدید می آید، بی مانند، بی مثل!
این روزها حسابی کار و بارش گرفته، برو بیایی دارد ...
میزبان مشتری هایی ست که سبقت می گیرند برای قضای حاجت
یا آن مشتری های مذهبی ، گزاردن دو رکعت شکسته
سرگذشت عجیبی دارد قهوه خانه ی بین راهی...
پ ن: این نوشته مخاطب خاصی ندارد، اما بعید نیست کسی خودش را خاص بپندارد
این روزها، عاشیق ها، زیبایی تو را سوگند می دهند... خوش مملکتی است... تصدقتان بروم!...
فبای الاء ربک تتماری (نجم-55)
بهشت باید همین باشد... مثل دلبری هات... شبیه دل دادن به لبخندهای تو... شبیه چشمانت که خدا خوشه خوشه، ماه بکارد آن جا، هرشب...
می خواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع کوچک و مسکین که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می خواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت...
بعدالتحریر: هیچ وقتی نبوده که این واژها بوی کهنگی و تکرار بگیرند به خود...
جادویِ گیسوان ات در باد، هیچ باطلُالِسّحری ندارد...