سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای که مرا خوانده ای

راه نشانم بده...


نوشته شده در  دوشنبه 89/12/16ساعت  3:8 عصر  توسط ... 
  نظرات دیگران()

سـلوا القــلوب عن المودات، فانها شواهد لا تقبل الرشا (غررالحکم و دررالکلم- علی بن ابی طالب علیه السلام)
دوستی و محبت را از دل‌ها بپرسید، که دل‌ها گواهانی هستند که رشوه نمی‌پذیرند...

به گوش ها و چشم هایم دیگر شک کرده ام... خرده عقلی  که حالا  ماه رخ می رود به دلی که قربانی ست...
آفتاب سر ظهر حتی عرضه ی این را هم ندارد که از سوز باد سردی که آشغال های کف حیاط را به این طرف و آن طرف می پراکند، بکاهد، مچاله تر می شوم به ناچار...


نوشته شده در  جمعه 89/11/29ساعت  1:25 عصر  توسط ... 
  نظرات دیگران()

 یخْرُجُ مِنهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ...

انگار کن مروارید ریخته باشند لا به لای حریر موهات... دست هام...


نوشته شده در  چهارشنبه 89/10/29ساعت  5:51 عصر  توسط ... 
  نظرات دیگران()

 مَثَل نور او، چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه‏اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است... روشنى بر روى روشنى است‏ ...(نور-35)


حاصل هنر آینه کاری، ایجاد فضایی درخشان و پرتلالو است که از بازتاب پی درپی چشمان تو در قطعات بی شمار آینه پدید می آید، بی مانند، بی مثل!


نوشته شده در  پنج شنبه 89/10/23ساعت  1:50 عصر  توسط ... 
  نظرات دیگران()

این روزها حسابی کار و بارش گرفته، برو بیایی دارد ...
میزبان مشتری هایی ست که سبقت می گیرند برای قضای حاجت
یا آن مشتری های مذهبی ، گزاردن دو رکعت شکسته
سرگذشت عجیبی دارد قهوه خانه ی بین راهی...



پ ن: این نوشته مخاطب خاصی ندارد، اما بعید نیست کسی خودش را خاص بپندارد


نوشته شده در  شنبه 89/10/18ساعت  11:46 صبح  توسط ... 
  نظرات دیگران()

این روزها، عاشیق ها، زیبایی تو را سوگند می دهند... خوش مملکتی است... تصدقتان بروم!...


نوشته شده در  دوشنبه 89/10/6ساعت  2:42 عصر  توسط ... 
  نظرات دیگران()

فبای الاء ربک تتماری  (نجم-55)

بهشت باید همین باشد... مثل دلبری هات... شبیه دل دادن به لبخندهای تو... شبیه چشمانت که خدا خوشه خوشه، ماه بکارد آن جا، هرشب...


نوشته شده در  دوشنبه 89/9/8ساعت  10:4 صبح  توسط ... 
  نظرات دیگران()

می خواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع کوچک و مسکین که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می خواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت...

بعدالتحریر: هیچ وقتی نبوده که این واژها  بوی کهنگی و تکرار بگیرند به خود...


نوشته شده در  چهارشنبه 89/9/3ساعت  8:59 عصر  توسط ... 
  نظرات دیگران()

جادویِ گیسوان ات در باد، هیچ باطل‌ُ‌الِسّحری ندارد...


نوشته شده در  پنج شنبه 89/8/20ساعت  10:20 عصر  توسط ... 
  نظرات دیگران()

بعضی وقتا نویسنده فکر می کنه داستانش تمومه اما شخصیتهای داستان قبول ندارن ... ادامه می دن ...
[ یک بوس کوچولو - بهمن فرمان‌آرا ]
نوشته شده در  سه شنبه 89/8/11ساعت  2:13 صبح  توسط ... 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مناجات
...
اناب
...
...
خذینی...
پایان
...
...
...
...
...
...
...
...
[همه عناوین(94)]